سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطرات دکتر پور ازغدی در بین مردم خرمشهر

                                       

شبهای فصل زمستان بود بچه ها  برای عملیات والفجر8.شبی 8،7ساعت در رودخانه اروند اموزش می دیدند..من یادمه ساعت 3صبح ،سحر که بر می گشتیم پایگاه تازه بچه ها برای خودشون قبر هایی کنده بودند لابه لای نخل ها می رفتن اولا می نشستند یه چای می خوردن پاهاشونو دراز می کردن ،یه کسی می اومد با ناخن گیر این خارها را از پای بچه ها بیرون می کشید بعد از اونکه خون دست و پاشونو می شستند بلند می شدند می رفتن توی قبر هایی که کنده بودن برای خودشون تو قبرها می نشستن یک ساعت،دو ساعت،نماز نافله،نماز قضا،ختم قران،دعا و استغفارمی کردند که اکثر شون ،همشون به استثنای بنده که می رفتم می خوابیدم باز دوباره چند ساعت بعد باید بلند می شدند .

             

بعد من بهش گفتم تب دارم اجازه بده برگردم می گفت نه بیا .دوباره رفتیم جند کیلومتر نزدیکای بهمن شیر رسیدیم که دوباره می خواستیم وار د  آب شویم برای اموزش من دیگه دیدم چشام داره سیاهی میره حالم خوش نیست بهش گفتم برادر سعیدی من دیگه نمی تونم بیام وبر می گردم .بهم برگشت وگفت که فلانی من خودم همین الان بهداری بودم درجه گذاشتم دمای بدنم همین الان  41 درجه است بعد بهم گفت که یه چیزی بهت می گم باور نمی کنی من دیشب توی آب از شدت تب عرق می کردم وگفت

فلانی بیا بریم این آب شفاست دیگه نه چنین شبهایی گیرت میاد نه چنین بچه هایی نه چنین آبی یه وقتی پشیمان خواهی شد وتاسف خواهی خورد که این چه بچه هایی بودند وچه دورانی بود بیا بریم این آب شفاست.....

 


+ نوشته شـــده در یکشنبه 87 آبان 26ساعــت ساعت 1:7 عصر تــوسط طلبه | نظر بدهید